☀️ مذهبی

۷۵ متن شعر برای ایام فاطمیه و اشعار شهادت حضرت فاطمه زهرا س ۹۹

اشعار جانگداز شهادت حضرت زهرا و اشعار جانسوز فاطمیه ۹۹

وقتی بگو بخندِ تو در خانه جا نشد
لفظ بیا ببند، به زخمت روا نشد
صبح درازِ تو سر مغرب شدن نداشت
مویت سفید گشت و رفیقِ حنا نشد
قدری غذا بخور جگرم ریشِ ریش شد
شاید که ماندی و سفرت از قضا نشد
در خانه روسری به سرت قاتل من است
قتل کسی به پارچه ای نخ نما نشد
قحط طبیب اشک علی را مضاف کرد
قحطی چنین پر آب، عیان هیچ جا نشد
جان خودم قسم که همین چند روز پیش
گفتم که کج کنم سر این میخ را نشد
پهلوی و روی و موی و وضوی جبیره ات
چون من بساط قتل کسی رو به را نشد

محمد سهرابی

_____________________________

خاکستر این لانه اصلا دیدنی نیست
آتش در این کاشانه اصلا دیدنی نیست
در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلا دیدنی نیست
وا می‌شد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلا دیدنی نیست
دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلا دیدنی نیست
وقتی بیفتد چادر خاکی، خدایا!
هم از سر و هم شانه اصلا دیدنی نیست
بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
ـ یک دست نامردانه ـ اصلا دیدنی نیست
باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلا دیدنی نیست
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم…»
نه رفتنِ جانانه اصلا دیدنی نیست

قاسم صرافان

_____________________________

ازآنچه در دوجهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
 یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای
کسی که کفو علی می شود جگر دارد
کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد
سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی الله درد سر دارد
 کسی که شهر سر سفره قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!
صدا زد: (( اَشهد انُّ علی ولی الله))
ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد
 زمان خوردن حق علی و اولادش
سقیفه است و احادیث معتبر دارد
سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود
سیاستی که برایش علی ضرر دارد
کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد
اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد
گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد
 بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد
کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم
حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد
بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد
بگو به میخ : که این کعبه را خراب نکن
 غلاف کاش از این کار دست بر دارد
دهان تیغ دودم را عجیب می بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد
فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد
به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد
اگر خمیده علی از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد
شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع
که ماه الفت دیرینه با سحر دارد
میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

مجید تال

شعر کوتاه در مورد شهادت حضرت فاطمه و ایام فاطمیه ۹۹

پس از مصیبت در، در به در شدم ، مادر
همین که از خبرت با خبر شدم مادر
نوشته اند : چهل تن به یک نفر من هم
اسیر صورت آن یک نفر شدم مادر
میان شعله آتش چه آمده به رخت
که من ز داغ رخت شعله ور شدم مادر ؟
چه آمده به سرت ؟ باز چهره پوشاندی !
دوباره زخمی زخم بصر شدم مادر ؟
حسن نگاه به دیوار خانه می نالد
شهید روضه مسمار در شدم مادر
نشسته ام .. که تو شب ها دگر نمی خوابی
شکسته ام ز غمت، پیر تر شدم مادر
رهم دهید به خانه که بی لیاقت من
به روضه خوانیتان مفتخر شدم مادر
دعا کنید برایم به حق چادرتان
نیازمند دعای سحر شدم مادر
شما که عازم راه سفر شدی مادر
پس از شما چقدر در بدر شدم مادر

مجتبی کرمی

_____________________________

 مَهِ خسوف گرفته، دو چشمِ خود وا کن
به لرزه های  دو  زانوی  من  تماشا کن
تمامِ   قُوّتِ  این  بازوانِ  خسته ی من
برای حرکتِ پلکت کمی  تقلا  کن!!
به  دردِ  سینه ی حیدر، امان بده  بانو
تبسمی   کن ُ  دردِ   مرا   مداوا   کن!
مگیر اشکِ  علی را کمی سبک بشوم
بیا  و  با   وَرَمِ   بازویت   مُدارا  کن!!
بلند شو، خودِ  من  می شوم عصای تنت
حسن شکسته شده، کم اگر وَ امّا کن!
چه دردِ سر شده این دنده ی شکسته دگر
نفس عمیق بکش ، فکرِ زینبت را کن!!
بیا و کمتر از این ، غیرِ  تشنگیِ  حسین
برای بوسه به حنجر  بهانه  پیدا کن!!
دگر شِفای خودت از خدا نمیخواهی؟!
بخواه تا که بمانی،  چرا نمیخواهی؟!

حبیب نیازی

_____________________________

باز هم ای دختر پیغمبرِ اکرم بمان
مرهم درد علی، ای درد بی مرهم بمان
زندگی رو به راهی داشتم چشمش زدند
کوری چشم همه با شانه های خم بمان
دست هاى تو شکسته ش هم پناه مرتضی ست
تکیه گاه محکم من، پشت من محکم بمان
این نفس ها شکسته قیمتش جان من است
زنده ام با یک دمت پس لطف کن یک دم بمان
با همین دستى که دارى باز دستم را بگیر
پیش این مظلوم اى مظلومه عالم بمان
کم ببوس این دست هایم را خجالت می کشم
من حلالت می کنم اما تو هم یک کم بمان
آه آه تو مرا به آه آه انداخته
جای کم کم رفتن از پیش علی کم کم بمان
آب ها از آسیاب افتاد، خوبت می کنم
تو فقط یک چند روزی بیشتر پیشم بمان
از تو و از دیدن تو توشه کم برداشتم
یار هجده ساله! هجده سال دیگر هم بمان
روی تو گر چه ورم کرده ولی با آن خوشم
با همین روی بهم پیچیده و مبهم بمان
رفته رفته کار من دارد به خواهش می کشد
التماست می کنم، چیزی نمی خواهم بمان

علی اکبر لطیفیان برای ایام فاطمیه شهادت حضرت زهرا س

_____________________________

خورشـیـد آرزوی عـلی، کم شـتـاب کن
رحـمی به حـال بی کسی بـوتـراب کن
ای قـلب مـُطـمـئن توقـرار دل مـنـی
عـمرعـلی، بــیـاوُ اجـل را جــواب کن
هـرشب به حال محتضرت غصه میخورم
مـثل گذشته، گرشده رفـع اضطراب کن
بـارغـمـم نـبـود درآن خانه که، تـویی
باخـنـده هات لـشکرغـم را عـذاب کن
غـیر از “وفات” روی لبـت نیست، فاطـمه
کـمـتردل حسین و حسن را کـبـاب کن
یک شهر دشمن و تـو فـقـط یـار حـیـدری
بامن بـمان وغربـت مـن راحـسـاب کن
بیهوده است بعد تو مانـدن، مـرا بــبــر
من را برای همـسَفَریْـتْ انـتـخـاب کن

سجاد زارع مولایی

______________________________

 مادرم در بستر است این روزها
روزی ام چشم تر است این روزها
مردمِ شهر مدینه کارشان
ترک نهی از منکر است این روزها
از زبان دوست و دشمن فقط
طعنه سهم حیدر است این روزها
ذکر من اَمَّن یُجیب و پر زدن…
آرزوی مادر است این روزها…
خواست تا حال علی بهتر شود
گفت: حالم بهتر است این روزها
هیچ کس این جمله را باور نکرد
پهلویش گویاتر است این روزها
چه بلایی بر سرش آورده اند
مردم دنیا پرست این روزها
نیمه شب ها درد پهلو می کشد
بازویش دردسر است این روزها
دردها از دست مادر خسته اند
دردش از پا تا سر است این روزها
مجتبی هم پیر شد بس که فقط
فکر مسمار و در است این روزها
شانه زد موی مرا فهمیده ام
روزهای آخر است این روزها
محمدجواد شیرازی
_____________________________
ای که خیال رفتن از این خانه داری
بعد از تو زینب می نماید خانه داری
نُه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بیقراری
بعد تو من می مانم و یک شهر دشمن
اصلاً تو جای من خودت طاقت میاری؟
از گریه های هر شبت بیزار هستند
حتی درون خانه ات بی اختیاری
چشم تماشای تو را حتی ندارند
با اینکه تو با هیچ کس کاری نداری
پهلوی مجروحت شده باعث که شب ها
تا صبح بین بسترت لاله بکاری
دیگر خبر دارند حتی بچه هایت
با پلک های خسته ات شب زنده داری
پا می شوی با زحمت بسیار اما
دیدم که دستت را به پهلو میگذاری
شد کار من زانو بغل کردن ولی تو
کاری نداری جز همین لحظه شماری
 بعد از تو زینب می نماید خانه داری
ای آنکه میل رفتن از این خانه داری
محمدحسن بیات‌لو
_____________________________
بانوی خانه من تکیه به دیوار نکن
آنقدر با تن مجروح خودت کار نکن
آرزوهای علی یک شبه بر باد مرو
به جوانمرگی خود این همه اصرار نکن
سوی تابوت خودت خنده پر درد نکن
فاطمه! قلب مرا این همه آزار نکن
پیش چشمم کفن آماده نکن زهرا جان
اینقدر خون به دل حیدر کرار نکن
عالیه رجبی ایام فاطمیه شهادت حضرت فاطمه س
_____________________________
زهرا برای حضرت حق آفریده شد
پیش از وجودِ خلقِ خداوند دیده شد
سیب بهشت، آمدنش را بهانه بود
روحش به احمد از نفس حق دمیده شد
زهرا که بود؟ نور جلالیِ تحت عرش
فوق تصوّر است آنچه که از قدس چیده شد
احمد که گفت اُمِّ ابیهاست فاطمه
یعنی فضائلش چو محمّد حمیده شد
چندی گذشت تا که نسیم وصال او
سمت علیِ عالیِ اعلا وزیده شد
طوبای فاطمه که ثمر داد ناگهان
باد خزان گرفت و وجودش تکیده شد
گل بود و حیف ساقه او را لگد زدند
سیلی که خورد حوریه، رنگش پریده شد
وقتی هجوم برد سقیفه به خانه اش
در را شکست روی سرش، قد خمیده شد
شش ماهه داشت، میخ در او را شهید کرد
شش ماهه ای شهید برای شهیده شد
هر جا رسید روضه به محسن، بگو حسین
با تیر حرمله سر اصغر بریده شد
امیر عظیمی
_____________________________
رو کرد خدا قدرت پنهانی خود را
تا خلق کند حوری انسانی خود را
ابلیس بهشتی بشود گر بگذارد
بر خاک قدم های تو پیشانی خود را
هفتاد یهودی نه، که سلمان و ابوذر
مدیون تو هستند مسلمانی خود را
در بند غمت هر که اسیر است عزیز است
آزاد مکن یوسف زندانی خود را
چون مور اگر ریزه خور خوان تو باشیم
یک روز ببینیم سلیمانی خود را
ترسی ز اجل نیست به این شرط که باشیم
در روضه تو لحظه پایانی خود را
دل را به منای غم تو ذبح نمودیم
از یاد مبر این همه قربانی خود را
علی ذوالقدر
_____________________________
اگر چه سایه‌ای از دخترت به جا مانده
رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده
رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشسته‌ام؟ نه قد و قامتم دو تا مانده
یکی دو روز فقط صبر کن؛ کنارِ توأم
که چند نیمه نفس بینِ ما دو تا مانده
دلم برایِ علی شور می زند تنها
برای او فقط این یارِ بی صدا مانده
مسیرِ خانه‌مان تا مزارِ تو سُرخ است
جراحتی‌ست که در پهلویم به جا مانده
مدد زِ شانه‌ طفلم گرفته می‌آیم
به چهره‌ام اثرِ دستِ بی‌حیا مانده
هنوز هم همه‌ سرفه‌های من خونی ست
هنوز هم به رخم ردِّ شعله‌ها مانده
تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است
که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده
بس است شِکوه‌ام و داغ‌هایِ من بگذار
نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده
نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر
دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزه‌ها مانده
زبان گرفته که سربارِ عمّه‌اش شده است
از آن شبی که از آن قافله جدا مانده
صدایِ عمّه‌ خود را دگر نمی‌شنود
فقط نه این چقدر زیرِ دست و پا مانده
به عمّه گفت که عمّه بِگرد می‌یابی
به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده
حسن لطفی
_____________________________
ما نوکر و تحت نظر حضرت زهرا
مشمول دعای سحر حضرت زهرا
ما را بنویسید گدا… یا که نه اصلا…
دیوانه … وَ یا در به در حضرت زهرا
او مادر ماهاست، همین است بولله
پس ما همه «دختر پسر» حضرت زهرا
فخرم همه این است، که در مجلس روضه…
خوانند، مرا کارگر حضرت زهرا
بر چارقدش حضرت جبریل، دخیل است
این چادر مشکی ست، پَر حضرت زهرا
فرزند به بار آوَرَد همچون حسنینش
این است کمی از هنر حضرت زهرا
زهراست فقط تاج سر حضرت حیدر
حیدر بشود تاج سر حضرت زهرا
خاموش شود آتش جانسوز جهنم
با قطره ای از چشم تر حضرت زهرا
ای کاش که بودیم، در آن روزِ دوشنبه
در پشت همان در، سپر حضرت زهرا
این مصرع آخر شده حرف دل نوکر
ای کاش که ما رم بخره حضرت زهرا
رضا قاسمی
_____________________________
شب بود و می رفتند مادر را بشویند
با اشک‌ها جان پیمبر را بشویند
شب بود و گیسوی سپیدش را ندیدند
با اینکه باید ابتدا سر را بشویند
تطهیر می شد آب در واقع چرا که
با آب بی معنی ست کوثر را بشویند
باران ضرر دارد برای یاس سالم
اینها چگونه یاس پرپر را بشویند؟؟؟
گیرم که شستند و به خاکش هم سپردند
فردا چگونه پهلوی در را بشویند؟
مهدی رحیمی
_____________________________
با این سکوت، حال على را نگاه کن
جانم بگیر و حال مرا رو به راه کن
زهرا بلند شو که حسن نیمه جان شده
رحمى به حال بدِ این قرص ماه کن
این بچه ها بدون تو دق مرگ مى شوند
فکرى براى خانه ى بى سر پناه کن
باشد بخواب.. و خواب ز چشمان من ببر
باشد بخواب و روز على را سیاه کن
گیرم که ظرف حسینت پر آب شد
فکرى براى تشنگىِ قتلگاه کن…
آرمان صائمی درمورد شهادت حضرت فاطمه س
_____________________________
شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد
تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد
غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد
جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم
که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد
کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد
نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد
به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد
سیاهی رفت چشمانش سیاهی رفت چشمانم
وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد
میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت
خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد
دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم، گیرم
تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد
حسن لطفی
_____________________________
 “الجار ثم الدار” شد رمز دعایت
دیدم که می لرزید آهسته صدایت
شهری که می سوزد خودش از بغض و کینه
می ریزد آخر هیزم و آتش به پایت
قدر تو را مولا فقط می داند ای عشق
جاهل نمی فهمد تو را ای بی نهایت
حتی گذشتی از همان نان و نمک ها
می شد فقیری بین سفره هم غذایت
 در مهربانی و وفا بی‌انتهایی
ای که دلیل خلق دنیا ابتدایت
عرش خدا از خانه ی تو نور برداشت
از گردش دستاس و شور ربنایت
آخر بجای بوسه پیغمبر، آتش
افتاد بر آن خانه شد کربُ‌بلایت
مولا فقط وصف تو را می گفت زهرا
ای که همه هستیِ عالم شد فدایت
یک عمر اگر ما از غریبی‌ات بگوییم
پایان ندارد ماتم بی انتهایت
سید امیرحسین خوشرو
_____________________________
نیمه شب، اشک،‌ عزا، آه چه غوغا شده بود
مجلس ختم علی بود که برپا شده بود
گریه کن: دیدهٔ خونبار ولی الله و
روضه خوان: چشم کبودی که معمّا شده بود
هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای
راز جانسوزترین حادثه اِفشا شده بود
بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند
در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود
آه تا صبح دگر دیدهٔ او باز نشد
درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود
دست می‌شُست ز جان، لحظه به لحظه مولا
گر چه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود
بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت
بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود
همه گفتند علی عاقبت از پا افتاد
هر چه شد، آه پس از رفتن زهرا شده بود
یوسف رحیمی
_____________________________
سایه ای بوده بر این لانه ولی دیگر نیست
مادری بوده در این خانه ولی دیگر نیست
مرد این خانه همان فاتح خیبر بوده
پهلوانی که دگر پا شدنش باور نیست
آنقدر تا شده این ساقه ی بی آلاله
که گمانم قد و بالا ز علی خم تر نیست
عکسی از چادر خاکی به خیالش مانده
دگر این حیدر بی فاطمه آن حیدر نیست
در این خانه محل سجده ی احمد بود
حیف آخر در این خانه دگر آن در نیست
پشت در، در زده اند و بچه ها نا آرام
که جواب در دهد که خانه را یاور نیست؟
وای از آن روزی که این خانه پر از آتش شد
آه…، دیگر خبر از گلپرِ در بستر نیست
خانه ویران شده و مردم شهر آرامند
همه هستند ولی؛ دختر پیغمبر نیست
سید رضا محبوبی درمورد شهادت حضرت فاطمه زهرا س
_____________________________
رفتی و پژمردنم و ندیدی
رفتی زمین خوردنم و ندیدی
تو کوچه ها راه من و می بندن
همه دارن به شوهرت می خندن
یه فکری هم به حال بچه ها کن
یه سر بیا زندگیم و نیگا کن
اگه بیای منم قرار می گیرم
میرم برات چند تا انار می گیرم
اگه بیای با دل بی غم می ریم
اصلا از این مدینه باهم بریم
بازم بمون و دست به پهلو بگیر
عیبى نداره از على رو بگیر
کارم شده یه گوشه ای ببارم
بچه هات و سر خاکت بیارم
دل من از همه کنار می گیره
حالا علی دست به دیوار می گیره
میشه بیای دو قطره زمزم بدی
یه ظرف آب بیاری دستم بدی
چه مادری ز دخترم گرفتند
خواب و ز چشمای ترم گرفتند
این چادر پاره منو می کشه
این خون گوشواره منو می کشه
بلند شو دستات و حنا بذارم
تابوتتو بگو کجا بذارم؟!!
تو خونه یاد اون روزا می افتم
برم بیرون تو کوچه ها می افتم
بی مادری نصیب دخترم شد
خبر داری چه خاکی بر سرم شد
خیر نبینه اون که به ما جفا کرد
ما دو تا رو از همدیگه جدا کرد
تو چشم تو زد چشم و پرآب کرد
خونش خراب که خونه مو خراب کرد
نقشه کشیدن مبتلامون کنن
کی فکر می کرد یه روز جدامون کنن
علی‌اکبر لطیفیان   
________________________
لبخند تو غم داشت… علی را نگران کرد
غمگین و غم انگیزترین مردِ جهان  کرد
لبخند تو آن روز پس از دیدن تابوت
گل بود که رویید، ولی زود خزان کرد
اصلا تو بگو فاطمه جان می شود آیا
دریایِ مرا در دلِ یک قطره نهان کرد؟
مثل تو کمانی شده ام پشت مرا خم
مرهب نتوانست ولی زخمِ زبان کرد…
زخمی که غم حمزه به قلبِ نبی انداخت
تابوتِ تو با قلبِ علی بدتر از آن  کرد
کوچه…در و دیوار… و آن چادر خاکی
بعد از تو مرا پیرترین مردِ جهان کرد
ابراهیم زمانی
_____________________________
صاحب نفسان خاک در حضرت زهرا
محتاج دعای سحر حضرت زهرا
چون فضه و اسما همه شب گرم طواف است
جبریلِ امین دورِ سر حضرت زهرا
من معتقدم شعبه ای از عرش الهی است
آنجا که بیفتد نظر حضرت زهرا
ای کاش که باشیم فقط یک شب جمعه
در کربُ‌بلا همسفر حضرت زهرا
دارد به دلش هول و ولا ضد ولایت
تا چادر خاکی است سر حضرت زهرا
در پیش دو چشمان علی و حسنینش
خون کرد مغیره جگر حضرت زهرا
هستند چهل بی سر و پا متهمانِ
آتش زدن بال و پر حضرت زهرا
غم بیشتر از این؟ که علی خانه نشین شد
تا شد، ز خجالت کمر حضرت زهرا
محمدحسین رحیمیان
_____________________________
رونقی داشت، خانه ام با تو
که همان هم به بستر افتاده
غصه ی جانگداز تو بانو
با دل حیدرت در افتاده
یار نُه ساله ام، بمان با من
تو جوانی هنوز، رفتن نه!
رحم کن بر دل پر از داغم
حرف رفتن نزن تو با من، نه!
یار نُه ساله ام! بمیرم که
تو نداری توانِ یک ناله
سن و سال تو دست خورده شده
شده ای مثل یک نود ساله
سن و سالت به قامتت نخورَد
و به این لرزش تمام تنت
تو نفس می کشی و می میرم
بهر خون های روی پیرهنت
مادر بچه های دلخونم!
بچه هایت عجیب دلگیرند
آخرش هم کنار بستر تو
بهر درد تنِ تو می میرند
دخترت را ببین کنار خودت
دارد اَمَّن یُجیب می خواند
زیر لب بر خودش دهد امّید
“ماندنش حتمی است، می ماند”
نا امیدش نکن، امید من!
پس بمان در کنار دخترمان
زندگی را دوباره می سازیم
با تمام امید و باورمان
رضا قاسمی
_____________________________
«دل شکسته» مرا صدا کنید، کافی است
نظر بر این سرای بی بها کنید، کافی است
قبول، لایقِ زیارت شما نبوده ام
فقط کمی برای من دعا کنید کافی است
کسی که تحبس الدعا شود، غریب می شود
کمی به این غریبه اعتنا کنید کافی است
بس است در به در شدن، بس است خون جگر شدن
به روی من در انابه وا کنید، کافی است…
دوا نخواستم، همین هم از سرم زیادی است
مرا فقط همین که مبتلا کنید، کافی است
به دستْ پخت نان فاطمه عزیز می شود
حقیر را دخیل این سرا کنید، کافی است
قسم به ربنای فاطمه به این شکسته دل
کمی حلاوت دعا عطا کنید، کافی است
فدای مادری که با دل شکسته ناله زد
بس است حیدر مرا رها کنید‌، کافی است…
صبور شهر را چرا به دست بسته می برید
ز روی دختر نبی حیا کنید، کافی است…
محمدجواد شیرازی
_____________________________
از در نمی گویم که تقصیری ندارد
جز سوختن این چوب تقدیری ندارد
در بشکند نجار از نو می تراشد
دل بشکند انگار تعمیری ندارد
گاهی لگد آنقدر محکم می شود که
در تا شروع روضه تاخیری ندارد
قانون در، پهلوی مادر، قدّ حیدر
غیر از شکستن فعل تعبیری ندارد
جنگ است و در مرز میان خیر و شر است
اما علی اینبار شمشیری ندارد
باید کسی خود را سپر می کرد و زهرا
جز آیه ی بازوش تفسیری ندارد
دشمن اگر یاغی است پس  باید ادب کرد
دیوانه را وقتی که زنجیری ندارد
از کربلا شش ماهه ای اینجاست، دشمن
جز میخ در زهدان خود تیری ندارد
شاعر ندارد واژه ای این درد را و
این پرده را نقاش تصویری ندارد
محسن ناصحی
_____________________________
این خانه را خراب مکن بر سرم مریز
غمگین ترین مریض، علی را بهم مریز
این قدر وقتِ شانه پرت را تکان مده
پلکِ تو کافی است سرت را تکان مده
امشب چقدر حال و هوایت عوض شده
تقصیر سرفه است صدایت عوض شده
آیینه‌ی ترک ترک از سنگِ غم، مریز
خانوم من عزیز، علی را بهم مریز
دیدی چگونه زندگی‌ام را بهم زدند
دیدم تو را چگونه همه پشتِ‌ هم زدند
قلبم کنارِ توست ولی تیر می‌کشد
این چند وقت پشتِ علی تیر می‌کشد
باشد قبول چهره‌ی خود را نشان مده
گهواره خالی است عزیزم  تکان مده
ای خون تازه این همه در هر قدم مریز
ای سرفه‌ی غلیظ علی را بهم مریز
حسن لطفی درباره شهادت حضرت فاطمه س و ایام فاطمیه
_____________________________
زهرا که بود بار مصیبت به شانه‌اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه‌اش
دریاى رحمت است حریمش، از آن سبب
فُلک نجات تکیه زده بر کرانه‌اش
شب‌هاى او به ذکر مناجات شد سحر
اى من فداى راز و نیاز شبانه‌اش
باللَّه که با شهادت تاریخ، کس ندید
آن حق‌کُشى که فاطمه دید از زمانه‌اش
مى‌خواست تا کناره بگیرد ز دیگران
دلگیر بود و کلبه‌ی احزان، بهانه‌اش
تا شِکوه‌ها ز امّت بى‌مهر سر کند
دیدند سوى قبر پیمبر، روانه‌اش
طى شد هزار سال و گذشتِ زمان نبرد
گَردِ ملال از در و دیوار خانه‌اش
افروختند آتش بیداد آن چنان
کآمد برون ز سینه‌ی زهرا زبانه‌اش
آن خانه‌اى که روح‌الامین بود مَحرمش
یادآور هزار غم‌است آستانه‌اش
گلچین روزگار از آن گلبن عفاف
بشکست شاخه‌اى که جدا شد جوانه‌اش!
شرم آیدم ز گفتنش، اى کاش مى‌شکست
دستى که ماند بر رخ زهرا نشانه‌اش!
تنها نشد شکسته‌دل از ماتمش، على
درهم شکست چرخ وجود استوانه‌اش
محمدجواد غفورزاده
_____________________________
ای مقام تو فراتر ز همه باورها
مادر اهل یقین، سایه ی بالاسرها
همه مدیون تو هستند الهی مادر
سایه ات کم نشود از سر این نوکرها
هر کسی واژۀ یا فاطمه را یاد گرفت
نشود تا به ابد بسته به رویش درها
ریشه در حرمت بسیار تو دارد بانو
احترامی که گرفتند همه مادرها
برِکت داد به نسل تو خدای عالم
تا شود کور دو چشم همه ی ابترها
قبله ی ام بنینی و رباب و زینب
الگوی قاسم و عباس و علی اکبرها
خاک پای حسنینت همه صاحب نفسان
به تو دارند ارادت همه پیغمبرها
من ازین سوختنت پای علی فهمیدم
فاطمه هست فقط یاور بی یاورها
پشت در یک تنه تو محشر کبری کردی
محسنت شد سپرت جای همه لشکرها
آتش لات و هبل بال و پرت را سوزاند
آب شد تا به ابد قلب علی محورها
ناخودآگاه شود نالۀ ما وا اُمّاه
تا که مسمار ببینیم به روی درها
حرف مسمار شد و باز نفس بند آمد
باز هم لرزه نشسته به همه پیکرها
آنکه از مادر این قوم خجالت نکشید
الگوی شمر شده و خولی و خیره سرها
روضۀ چادر خاکی تو را زینب خواند
کربلا، نیمۀ شب غارت آن معجرها
حامد اشتری
_____________________________
این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود
با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
کس جز على به راز تو محرم نمى شود
جارو نزن به خانه.. براى تو خوب نیست
پهلو شکسته این همه که خم نمى شود
زهرا بیا و غصه ى ما را تمام کن
زینب حریفِ این همه ماتم نمى شود
ظهر دهم حسین تنش زیر دست و پاست
لب تشنه مانده است کفن هم نمى شود
آرمان صائمی
___________________________
خواستم دست تو را باز نمایم که نشد
پا به پای تو در آن کوچه بیایم که نشد
همه همدست شدند دست خدا را بستند
خواستم این گره کور گشایم که نشد
ریختند بر سر من، دست زتو بردارم
هر چه کردم نکنند از تو جدایم که نشد
سعی کردم که به پیش تو نیفتم به زمین
قنفذ آنقدر زد، انداخت ز پایم که نشد
دست خود را به در سوخته حائل کردم
جان شش ماهه خود حفظ نمایم که نشد
حیف شد بعد سه ماهی گل من وا می شد
می شد امروز بخوابد روی پایم که نشد
خواستم زودتر از این بروم نزد پدر
زینب اینقدر دعا کرد برایم که نشد
دست بشکسته اگر یاری زهرا می کرد
میشد این قطره اشک تو شفایم که نشد
به همین پهلوی بشکسته حلالم کن علی
خواستم دست تو را باز نمایم که نشد
حسین میرزایی
___________________________
آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست
گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست
حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر
آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست
مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم
با رسول الله، زهرا نسبتش معلوم نیست
در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش
رحمه للعالمین هم ساحتش معلوم نیست
بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده
مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست
فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم
طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست
روضه یعنی داستان مادری در اوج خود
چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست
گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی
حضرت فضه دلیل لکنتش معلوم نیست
ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد
ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست
هم که معلوم است او ریحانه الحوراست و
هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست
اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده
درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست
یادم آمد موقع سجده به مهر کربلا
فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست
مهدی رحیمی
___________________________
زودتر کاش بمیرم زِ غم اما چه کنم
مانده‌ام با تنِ تو با چه کنم با چه کنم
خواستم تا که نَگِریَم به کنارِ بابا
خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم
گریه سخت است به مَردِ تو ولی می‌گِرید
زیر لب زمزمه‌اش این شده زهرا چه کنم
از سرِ شب که زدی شانه به مویم به لبت…
خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم
بس که خون می‌چکد از پیرهنِ تازه‌ی تو
بارها گفته‌ام ای وای که بابا چه کنم
دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش
مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم
در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود
می شنیدم نَفَست را که خدایا چه کنم
من به دنبالِ تو و فکرِ همه کُشتنِ تو
کَس نمی‌گفت که در زیرِ قدم ها چه کنم
پلکِ سرخِ تو قرار است مگر وا نشود
تو بگو با دلِ دلتنگِ تماشا چه کنم
حسن لطفی
___________________________
بانو شکسته بال و پرت می کشد مرا
زخم نشسته بر جگرت می کشد مرا
وقتی میان بستر خود آه می کشی
سوز صدای مختصرت می کشد مرا
زهرا به من بگو الف قامتت چه شد؟
دال خمیده ی کمرت می کشد مرا
از بسترت که شکر خدا پاشدی ولی
خونابه های دور و برت می کشد مرا
قدری قدم بزن که ببیند حسن تو را
این اشک و ناله ی پسرت می کشد مرا
زهرا ببین که طاقت حیدر سر آمده
پهلوی مانده بین درت می کشد مرا
حرف از جدایی و غم دوری نزن بمان
رفتن بدون همسفرت می کشد مرا
علی علی‌بیگی
___________________________
خسته ای از جفای شهر ولی
بهر رفتن چنین شتاب نکن
بی تو ماندن تصورش سخت است
خانه را بر سرم خراب نکن
درد تو می کُشد مرا زهرا
گرچه بر عالمی طبیبم من
حرف رفتن نزن امید علی
ناامیدم نکن غریبم من
می سپاری به من حسینت را
فکر تاراج تلخ پیرهنی
از نگاهت ولیک می فهمم
بیشتر ناگران این حسنی
نه تو گفتی چه آمده به سرت
نه حسن گفت علت محنش
بین کوچه ولی همین دیروز
لرزه افتاد ناگهان به تنش
گر دعا بهر رفتنت نکنی
با دعایم امید بهبود است
صبرکن دخترت بزرگ شود
خانه داری برای او زود است
گفت فضه، به زینبت هر روز
می دهی درس زخم بستن را
تا مداوا کند به عاشورا
زخم های عمیق یک تن را
بهنام فرشی
___________________________
دلم خون است از صحن و سرای بی نشانِ تو
تو می بینی که می سوزم تو می دانی که غمگینم

رواقت را تصوّر می کنم در خاطرم گاهی
دلم می خواهد آنجا رو به روی روضه بنشینم

پُرم از گریه آری مقتلِ تاریخِ اندوهم
که من مجموعه ای از دردهای تلخِ دیرینم

در آغوش دعا می گیرم امشب آن ضریحت را
به گردش در طوافم تا سحر فریادِ آمینم

دلم می خواهد اینجا معتکف باشم کنارِ تو
که بی شک می رسد از سمتِ چشمانِ تو تسکینم

جهانم از تو آباد است دنیای منی بی شک
تویی آرامشِ جانم تویی هم دین و آیینم

چنان دلگرمِ آن لطفِ فراوانم که می گویم
همین یک شعر در وصفِ تو خواهد کرد تضمینم

اگر بیتی نباشد حاوی مدحِ تو ننویسم
اگر جایی نباشد محفلِ ذکرِ تو ننشینم!

هستی محرابی

___________________________

گلچینی از برگزیده ترین اشعار فاطمی

آن روز که در جانِ خلافت هَوس افتاد
این فتنه سرانجام به نامِ چه کَس افتاد ؟

دیروزِ علی را که کسی دست نمی یافت
فردایِ علی بود که در دسترَس افتاد

وقتی عَلم افتاد عَلمدار هم افتاد
زهرا به زمین خورد علی از نفس افتاد

پشتِ درِ آن خانه که گُل پیرهَنش بود
از بُغضِ جهنَّم چه قدر خار و خَس افتاد

وقتی که رسید آتشِ مسمار به سینه
پهلویِ غزل درد گرفت از نفـس افتاد

بینِ در و دیوار پرستویِ مهاجر
با بال و پری خسته میانِ قفس افتاد

می خواست که آه از لبِ آیینه بگیرد
زهرا سِپر دردِ علی شد سِپـس افتاد

او فاطمه بود و به همین جـُرم رقیّه
با صورتِ نیلی شده اش از فرس افتاد

ابراهیم زمانی

___________________________
گلچینی از برگزیده ترین اشعار فاطمی

بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد

دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد

نعره تا زد، فاطمه چشمان طفلش را گرفت
تیره شد چشم حسن، چشمان مادر تار شد

ضربه با شدت بیاید سر همان سو می رود
از حسن شرمنده ام این قافیه دیوار شد

دست و پا گم کرده زینب، آب آورده حسین
باز با کابوس کوچه مجتبی بیدار شد

مرضیه نعیم امینی

___________________________

پُر شدم از غصّه و اندوه و غم بانوی من
پیکرت بدجور پیچیده بهم بانوی من

این کبودی ها..توانم را ربوده فاطمه
تار می بینم تنت را..محترم بانوی من

وقت غسلت آمده..دستم به گیسویت رسید
گیسوانت از چه رو گردیده کم بانوی من؟

پوستی بر استخوانت مانده بود و آب شد
کن دعا!تا زودتر بر تو رسم بانوی من

سینه ام تنگ ونفس تنگ و دو چشمم لاله گون
دیده وا کن زنده ام گردان به دم بانوی من

جای سالم نیست در روی تنت صدیقه ام
چون بنفشه شد سرت تا به قدم بانوی من

خونِ پهلوی تو با آب روان مخلوط شد
من گریبان خودم را می درم بانوی من

لیله ی قدر علی مخفی شدی در زیر خاک
تا بگویند :شیعیان «ای بی حرم بانوی من»

محسن راحت حق

___________________________

تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
که من غریب ترین مرد در تمام زمینم

کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم

به حال و روز تو گیرم که اشک شرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جبینم

علی به خاطر بسترنشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم

به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حصن حصینم

برای سنگ مزارم پس از فراق تو بگذار
ز باغ پیرهنت لاله های سرخ بچینم

مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که من بعد با شکست عجینم

تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم

محمدعلی بیابانی

___________________________
گلچینی از برگزیده ترین اشعار فاطمی

چنان در سجده هایش استقامت می کند زهرا
سر سجاده تدریس عبادت می کند زهرا

تبسم می کند حیدر همین که گوشه ی خانه
برای زینبش قرآن تلاوت می کند زهرا

علی را در خداوندش، خدا را در همانندش
خدا را هر کجا باشد زیارت می کند زهرا

عسل می‌ریزد از نام علی، هنگام تسبیحش
خدا را با علی گفتن ضیافت می‌کند زهرا

به دار الحکمه ی زهرا خلافت می کند حیدر
به دار الحکمه ی حیدر خلافت می کند زهرا

برای شمع و پروانه که راه عشق می جویند
کفایت می کند حیدر، کفایت می کند زهرا

به یادش یاس می کارم معطر می شود روحم
به دل حب علی باشد سرایت می کند زهرا

سوالی داشتم پرسیدم از تاریخ گریان شد
و پاسخ داد احساس کسالت می کند زهرا

به مجروحان جنگی سر زدم با درد میخوابند
نمی دانم چگونه استراحت می کند زهرا

به آن میخی که با شرمندگی کج شد توجه کن
اگر هم سخت، دنیا را هدایت می کند زهرا

به کرسی شفاعت می نشیند با دلی پر خون
قیامت را به یک آهش قیامت می کند زهرا

و با پیراهنی که گرگ ها صد پاره اش کردند
تمام شیعیانش را شفاعت می کند زهرا

علی حسنی

___________________________
گلچینی از برگزیده ترین اشعار فاطمی

غم می‌وزید شادیِ ما مختصر کُنَد
شب می‌رسید کامِ مرا تلخ تر کُنَد

کو مَحرمی که بر درِ این خانه سر زَنَد
کو مَرحمی که بر جگرِ ما اثر کُنَد

مادر که می‌رود همه‌ی خانه بی کَس‌اند
مادر که هست خنده از اینجا گذر کُنَد

باشد‌ ، مریض هم شده باشد به خانه‌ات
کافیست در نماز که چادر به سر کُنَد

او هست نانِ تازه و گرمیِ خانه هست
کافیست در قنوت دعایی اگر کُنَد

من روضه خوانِ خویشم و دیدی که روزگار!
آتش نکرد آنچه که غم با جگر کُنَد

نامردِ شهر با همه ولگردها رسید
تا که تمام قصه‌یِ دیوار و در کُنَد

گردن کشید …دید علی نیست…شیرشد
تا بی خیال طعنه زنَد خنده سر کُنَد

اول قباله‌یِ فدک از دستِ ما گرفت
می‌خواست تا غرورِ مرا خُرد تر کُنَد

محکم گرفته مادرِ من چادرش ، ولی
فرصت نشد که دست به رویش سپر کُنَد

عمدا میانِ تنگیِ کوچه کشیده زد
تا ضربِ دستِ او دو برابر اثر کُنَد

یک تن میانِ چند نفر حرفِ ساده نیست
مادر زدن به پیش پسر حرف ساده نیست

حسن لطفی

_________________________________

افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است
برکت این زندگی از روضه های فاطمه است
درس توحیدم بوَد زهرا شناسی، زین سبب
می پرستم آن خدایی که خدای فاطمه است
منکر این روضه ها! بشنو که گفته رهبرم
روزیِ یک سالِ کشور، در عزای فاطمه است
چشمِ دل وا کردم و دیدم که قرآنِ خدا
آیه هایش یک به یک مدح و ثنای فاطمه است
هیچ کس با پای خود در مجلس روضه نرفت
هرکجا روضه بوَد، مهمانسرای فاطمه است
گرچه باشد قبر او بین قلوب شیعیان
عالم امکان ولی دولتسرای فاطمه است
خلقت جنت برای شیعه ی حیدر بود
نار، جای منکرین بی حیای فاطمه است
بین قبرم دو ملک تا سینه ام را بو کنند
پیش خود گویند: «به به، این گدای فاطمه است»
روزِ محشر سینه زن هایش شفاعت می کنند
این شفاعت، برکتِ شال عزای فاطمه است
نیست ذکری برتر از ذکر شریفِ فاطمه
افضل الاعمال من گریه برای فاطمه است

مهدی علی قاسمی

___________________________

یکبار نفس کوته و صد بار کشیده
حتما شده این سینه به مسمار کشیده
تصویر تو مبهم شده ی دست کسی نیست
تحلیل من این است به دیوار کشیده
از مرگ طلب کردن تو لحظه به لحظه
پیداست که خیلی دلت آزار کشیده
جارو مزن آنقدر، کمی فکر خودت باش
از دست شکسته چه کسی کار کشیده؟
از قرمزی رخت تو پیداست که راحت
بالا نرسیده آه به اجبار کشیده
نه سال؟ همین؟ ماندن تو راه ندارد
کار تو به انگار و نه انگار کشیده
یک بار علی گفتیو صد بار علی جان
یک بار نفس کوته و صد بار کشیده

علی اکبر لطیفیان

___________________________

از مشتِ خاک آدم و حوا که آفرید
فردوس وعرش و فرش و ثریا که آفرید
ادریس و شیث و نوح و مسیحا که آفرید
همچون نبی پیمبر عظما که آفرید
مثل علی امیر معلا که آفرید
بعدش که یازده گل زیبا که آفرید
از خاک پایشان گِل ما را که آفرید
وقتی تمام ارض و سما را که آفرید
گفت ای نبی هرآنچه درعالم به پا شده
تنها به عشق حضرت زهرا بنا شده
بعدش به نام نامیه او کوثر آفرید
او را خدا برای خودش دلبرآفرید
محشرنمود و فاطمه را محشر آفرید
ازآسیه، زِ هاجر و مریم، سر آفرید
بر بانوان هر دو جهان سرور آفرید
او را برای امت خود مادر آفرید
اصلا به عشق فاطمه پیغمبر آفرید
تنها برای فاطمه او حیدر آفرید
اینگونه شد که فاطمه قلب خدا گرفت
آری به لطف فاطمه هستی بنا گرفت
حالا گدای اوشده ایم وخوشا به ما
عبدِ عطای او شده ایم و خوشا به ما
مستِ ولای او شده ایم و خوشا به ما
غرق دعای او شده ایم و خوشا به ما
دل مبتلای او شده ایم و خوشا به ما
عمری فدای او شده ایم و خوشا به ما
اصلا برای او شده ایم و خوشا به ما
چون بچه های او شده ایم وخوشا به ما
وقتی که مادرِ همه ی ماست، فاطمه
پس زیرِ پاش جنت الأعلاست، فاطمه
هستی اگر چه عبد وغلام ائمه است
جن و پری اگر چه که رام ائمه است
هر دو جهان اگر چه به نام ائمه است
این بهترین سخن ز کلام ائمه است:
او حجت خدا به تمام ائمه است
ریحانه النبی و امام ائمه است
شأنش بلندتر ز مقام ائمه است
او مادر پیمبرو مام ائمه است
مدحش همین قدر، که خودش یک قیامت است
فضه کنیزِ او به مقامِ شفاعت است

محمد کابلی

___________________________

بهشت جلوه ی نورِ جلالی زهراست
پر ملائکه در خانه، قالی زهراست
دخیل بسته به نخ های چادرش مریم
همین دلیل مقامات عالی زهراست
مقام خادمه اش آرزوی هر مَلَک است
خدیجه، خادمه ی خردسالی زهراست
ملیکه ای که علی نیز سرورش خوانده
علی که شاه حجاز است و والی زهراست
نگاه فاطمه از خاک، فضه می سازد
طلا غبار ظروف سفالی زهراست
دوشنبه می رسد از راه و باز مژگانم
غبار روب ضریح خیالی زهراست
برای جلوه مهتاب روز او شب شد
ظهور نورِ علی در لیالی زهراست
شکست پهلوی زهرا، شکسته شد حیدر
علی که آینه ی لایزالی زهراست
هنوز شانه دیوار می زند فریاد
که داغدیده قدِّ هلالی زهراست

محسن حنیفی

___________________________

دیر است ای اجل به نجاتم شتاب کُن
جانم بگیر و خانه ی غم را خراب کُن
چشم انتظارِ مرگِ من اهلِ مدینه اند
یا رب دعایِ شهرِ مرا مستجاب کُن
با التماس گفت بمان خوب می شوی
ای زخم سینه ام تو علی را جواب کُن
دستِ شکسته ام که تکانی نمی خورَد
زینب بیا و ظرفِ حُسینم پُر آب کُن
سر را نمی شود که گذاری به سینه ام
جایی برایِ خُفتنِ خود انتخاب کُن
سنگینیِ دری که مرا پشتِ خود شکست
از زخم هایِ سرخ و کبودم حساب کُن

حسن لطفی

___________________________

و گفت فاطمه جان خانه ات دو چیز نداشت
حسن نداشت غمت را حسین نیز نداشت
در این نداشتنی ها چه چیزها که نبود
نداشت…نه٬ مثلا بستر مریض نداشت
برای شانه زدن زحمتت زیاد شده ست
هزار شُکر که طفل تو سینه ریز نداشت
تمام روز به این فکر کرده ام اصلا
درِ ورودی این خانه میخ تیز نداشت!!!
و سیلی از دو طرف صورت تو را می بُرد
مدینه بود ولی کوچه ی عریض نداشت
حسن نبود اگر با تو توی آن کوچه
به کوچه روضه ی تو این قدر گریز نداشت
حسن نبود اگر با تو بعدِ این همه سال
به تشت٬ خونِ حسن لخته ی غلیظ نداشت
و خاک کرب و بلا این بضاعتِ مزجات
بدون فاطمه٬ یا ایها العزیز نداشت
شلوغ بود چنان وقت نیزه دورِ حسین
که دست موقع پرتاب٬ دور خیز نداشت
ولایت علی و کربلا و دولت یار
بدون فاطمه٬ شیعه هزار چیز نداشت

مهدی رحیمی

___________________________

آورده دستی را کمی بالا به زحمت
دستی گرفته زیر دستی را به زحمت
دست دعای دختری هم رفته بالا
بلکه نیوفتد مادرش زهرا به زحمت
سخت است درد بازویش را از عزبزش
 پنهان کند صدیقه ی کبری به زحمت
زینب نکن اینگونه گیسو را پریشان
مویت مرتب میشود حالا به زحمت
برخواسته از جای خود قطعاً به سختی
خوابیده در بستر اگر شبها به زحمت
خون جگر از زخم پهلویش پیداست
می ایستد وقتی که روی پا به زحمت
از تاول پایش مشخص میشود که
یا با مَشقَّت راه رفته یا به زحمت
پیراهنش هم زار خواهد زد برایش
آن شب که غسلش میدهد مولا به زحمت
مظلوم عالم بیش از الان خواهد افتاد
با رفتن انسیه الحورا به زحمت
حاج منصور حسینه صنف لباس فروشان
___________________________________________
بحر نزول رحمت حق آیه میشوی
گریان برای حاجت همسایه میشوی
بانو بس است این همه گریه که میکنی
داری خیال میشوی و سایه میشوی
اذکار آسمانی تسبیح مرتضی
پر پر شدی چقدر مفاتیح مرتضی
مردم توجهی به کلامم نمیکنند
قدری حیا ز شأن و مقامم نمیکنند
جای همه بیا و جواب مرا بده
حالا که کل شهر سلامم نمیکنند
هفتاد روز مبهم و مسکوت مانده ای
از آن دوشنبه فاطمه مبهوت مانده ای
با صد امید گفتی و گهواره ساختم
اما حالا به فکر روکِش تابوت مانده ای
ردِّ خزان به چهره ات ای یاس مانده است
وضعت هنوز فاطمه حساس مانده است
خیلی دلم شکسته بدان میکُشد مرا
خونی که روی دسته ی دستاس مانده است
دیشب سر نماز شبت گریه ام گرفت
با آه آهِ روی لبت گریه ام گرفت
وقتی قنوت نیمه شبت نیمه کارِ ماند
بر دستهای با ادبت گریه ام گرفت
زهرا غم مرا چه کنم تا که حل کنی
زهری که مانده بر جگرم را عسل کنی
بغضی نهفته موی حسن را سفید کرد
قدری نمیشود حسنت را بغل کنی
دیدی دعای مضطرمان هم اثر نکرد
امن یجیب دخترمان هم اثر نکرد
قرآن به سر گرفته حسن با برادرش
حتی امید آخرمان هم اثر نکرد

حاج منصور ارضی حسینه صنف لباس فروشها

___________________________
فیض روح القدس عالم معنا زهرا
تا به معراج کشانده ست نبى را زهرا

مصطفى خواسته اش خواستن فاطمه بود
رفت معراج که آخر برسد تا زهرا

به زمین آمدنش آمدن ساده نبود
دست بر سینه نبى گفت: بفرما زهرا

سر آوردن این سوره کوتاه چقدر
گفت جبریل: على، گفت نبى: یا زهرا

اینکه حق با على است، اینکه على با حق است
معنى هر دو اش این است: “على با زهرا”

قرب آن است که در سجده به زهرا برسند
سر سجاده رسیده ست به زهرا، زهرا

یک على داشت خدا، فاطمه هم داشت یکى
بخدا نیست کسى فاطمه الا زهرا

مرتضی مثل نبی بوسه به دستش می زد
حجت الله علی، حجت اعلا زهرا

من ز طیف عرفاى نجفى هستم که
ذکرم امروز بود فاطمه، فردا زهرا

کاروبار دل ما پیش خدا می گیرد
سروکار دل ما باشد اگر با زهرا

قبر ما سوخته ها جنت ما خواهد شد
بنویسند اگر بر لحد ما “زهرا”

علی اکبر لطیفیان

___________________________

بی نام تو زهرا، گره ای واشدنی نیست
هرگز نفسی بی تو مسیحا شدنی نیست

بوسیدن دستان تو معراج رسول است
فرزند کسی، ام ابیها شدنی نیست

سلمان که مسلمان شده ی دست نبی بود
فهمید که بی مهر تو منا شدنی نیست

خورشید زیادی ست به هر جا که تو باشی
مانند تو هر زهره که زهرا شدنی نیست

از چشم تو تا عرش خدا فاصله ای نیست
بی عطر تو فردوس فریبا شدنی نیست

باید که خدا بر قلمم واژه گذارد
چون جمله هم شأن تو پیدا شدنی نیست

تو منحصرآ بانی این چرخ کبودی
در خلقت ما نقش تو حاشا شدنی نیست

حسن کردی

___________________________

خلقِ عالم، بهانه ى زهراست
رحمتِ  بى کرانه ى زهراست!

هیجده سال، ظاهرِ بانوست
قَدرِ  فهمِ  زمانه ى  زهراست!

بی وضو  نامِ  او  نبُردم اگر…
احترامِ   ترانه ى  زهراست!

روزی  و  برکتِ  سحرگاهی
از دمِ   مادرانه ى  زهراست

اشکِ  شورِ  بدونِ قیمتمان
نمکِ  آب و دانه ى  زهراست!

حُرمتِ  مسجدِ  پیمبر  از…
حُرمتِ دربِ خانه ى  زهراست!

شانه از  دردِ  شانه اش افتاد
تَرکى  روى  شانه ى  زهراست!!

غمِ  ما  تا  رسیدنِ  پسرش…
تُربتِ  بى نشانه ى   زهراست

حبیب نیازی

___________________________

گریان روضه ایم و عزادار فاطمه
عمری اسیر کوچه و بازار فاطمه

جبران لطف مادریش را کجا توان
تا بی نهایتیم بدهکار فاطمه

روز ازل خریده مرا او برای خویش
اکنون اگر شدیم خریدار فاطمه

او یک تنه حریف تمام سپاه شد
جانم فدای آن همه پیکار فاطمه

تا روز حشر شامل نفرین ما شود
هرکس بنا نهاده به آزار فاطمه

هرکس اسیر مشغله ای گشته است و ما
شاعر شدیم، شاعر دربار فاطمه

یاسر مسافر

___________________________

عشقش به عمق جان عاشق ها سرایت کرد
آن مادری که از ولای حق حمایت کرد

با بودنش احساس احمد بی نیازی بود
در زندگی عشقش محمد را کفایت کرد

 خالق برای آبرو دادن به قرآنش
با سوره ی کوثر وجودش را حکایت کرد

در جذبه های بی کرانش بی نهایت گشت
حیران شد آنکه در مقام او درایت کرد

با دست خود حتی مسیحی را غذا می داد
با چادرش حتی کلیمی را هدایت کرد

اعمال او تأویل آیات سعادت بود
افعال او تفسیر معنای ولایت کرد

تن پوش زیبایی فقط از دار دنیا داشت
شام زفاف آن را به یک سائل عنایت کرد

نه سال مولا خم به ابرویش نمی افتاد
کامل حقوق همسر خود را رعایت کرد

مولا علی راضیِ راضی بود از زهرا
مولا همیشه نزدش احساس رضایت کرد

جعفر ابوالفتحی

______________________

هر که با زهراست احساس سخاوت می‌کند
«مور این وادی سلیمان را ضیافت می‌کند»

دست پخت فاطمه نان است و نانش جذبه است
هر که شد یکبار سائل کم کم عادت می‌کند

حضرت جبریل یک جلوه است، ذاتا وحی را
فاطمه تا قلب پیغمبر هدایت می کند…

فرشیان نه عرشیان هم رو به او می‌ایستند
در میان خانه اش وقتی عبادت می‌کند

مرتضی بر فاطمه یا فاطمه برمرتضی؟!
کیست که بر دیگری دارد امامت می‌کند

هرچه مولا مدح خود را کرد مدح فاطمه است
آینه از شان همتایش حکایت می‌کند

روز محشر که بیاید کار دست فاطمه است
مرتضی می‌ایستد، زهرا قیامت می‌کند

رشته ای ازچادرش هم دست ما باشد بس است
رشته ای از چادرش! آری..شفاعت می‌کند

علی اکبر لطیفیان

___________________________

از میان در و دیوار صدا می آید
یک نفر ناله کنان پشت دری، گفت علی

یک نفر دست به پهلو، به زمین افتاده
مادری خورد زمین و پسری گفت علی

شعله می ریخت ز دیوار و در بیت الله
پشت در پیرهن شعله وری گفت علی

بال پروانه که می سوخت و می ریخت زمین
ناله ی خسته تر از خسته تری گفت علی

چشم حیدر ز دم و دود سیاهی می رفت
تا که در معرکه چشمان تری گفت علی

فاتح خیبر و دستی که به بندست دچار
تیغ مانده به نیام و سپری گفت علی

چهار مهتاب تماشاگر محشر بودند
تا به روی در خانه، شرری گفت علی

چادری سوخت، سری سوخت، گلی پرپر شد
وسط فاجعه بی بال و پری گفت على

میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند
با لگد سوخت گلی، ریخت دری، گفت علی

چون به پاهای علی با قد خم می افتاد
زیر بار غم و آتش، کمری گفت علی

پدر جان به لب و مادر سیلی خورده
پشت مادر پسر در به دری گفت علی

مادری از نفس افتاد، امان از آتش
ریخته در خودش اما، جگری گفت علی

محشری بود ز هر ثانیه خون می جوشید
هرکه می داد از این غم خبری، گفت علی

دست بر دامن خود برد، علی گفت علی
بغض را فاطمه می خورد، علی گفت علی

نرگس غریبی

___________________________

شیرینی نام تو را باید شکر معنا کند
یک لمعه از نور تو را قرص قمر معنا کند

از اشک های مادرم آموختم نام تو را
تو کوثری، تنها تو را چشمان تر معنا کند

از واژه ی پهلو شکسته شعر با گریه گذشت
می خواست آن را با کنایه، مختصر معنا کند

ای کعبه ی پوشیده ی حیدر! گمانم بهتر است
این روی نیلی را فقط سنگ حجر معنا کند

در کوچه نزد مجتبی زخمی شدی، درّ نجف
یاقوت سرخی و تو را خون جگر معنا کند

حتی سکوتت زیر چادر روضه خوانی می کند
وقتی سکوتت را نوای میخِ در معنا کند

باید که داغ محسنت را، حمله ی مسمار را
در کربلا شش ماهه با تیر سه پر معنا کند

محسن حنیفی

___________________________

از خانه چارچوب درت را شکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند

عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت را شکسته اند

بازو  و سینه، کتف و سرت درد می کند
هرجا که بوسه زد پدرت، را شکسته اند

ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بپ ر
باورنمی کنم که پرت را شکسته اند

از طرز راه رفتن و قد هلالی ات
احساس می کنم کمرت را شکسته اند

ابری ضخیم سرزد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند

دندانه های شانه پر از خون تازه شد
اصلاً بعید نیست، سرت را شکسته اند

با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
آیینه های دور و برت را شکسته اند

زان آتشی که بر شجر طیبه زدن
ثلثی ز شاخ و برگ و برت را شکسته اند

یاسر حوتی

___________________________

کس نداند مقام زهرا را
تا نداند مرام زهرا را

کس نداند در اقتدا به رسول
جز علی اهتمام زهرا را…

حضرت قائم از تبهکاران
می کشد انتقام زهرا را

ملک دوزخی اگر شنود
از نگارنده نام زهرا را

بشنود این خطاب از یزدان
که رها کن غلام زهرا را

مرحوم عبدالعلی نگارنده

___________________________

بعد از تو خانه دیگر از رونق می افتد
چون خانه ی بی مادر از رونق می افتد

باتو به هر ترتیب رونق دارد اما
تو می روی و آخر از رونق می افتد

هم خانه ی حیدر ندارد بی تو لطفی
هم خانه ی پیغمبر از رونق می افتد

بعد از فدک اهل ریا فهمیده بودند
با خطبه هایت منبر از رونق می افتد

بعد از تو مرگ و زندگی فرقی ندارد
رهبر نباشد لشکر از رونق می افتد

چیز عجیبی نیست این گوشه نشینی
چون مرغ بی بال و پر از رونق می افتد

حال علی آیینه ی بیماری توست
بی تو جهان حیدر از رونق می افتد

بیمار هستی ، خانه ات رونق ندارد
اما نباشی بدتر از رونق می افتد

مجتبی خرسندی

___________________________

گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
دیوار به در گفت مبادا که شوی باز
این سینه، دگر طاقت آزار ندارد
خون گریه کن ای دیده، که یار همه عالم
جز محسن شش ماهۀ خود یار ندارد
تنها شفق سوخته‌دل بود که می‌گفت:
«گل تاب فشار در و دیوار ندارد»
خون جگرش دم به دم از دیده بریزد
آن کو زِ غمت دیدۀ خون‌بار ندارد
مردم همگی بندۀ دنیا شده آری
دین ‌است متاعی که خریدار ندارد
استاد غلامرضا سازگار 
___________________________
یاس من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد
با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد
تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد
گر چه کس یاری او جز من بی یار نکرد
کمر یاری من بست که پهلوش شکست
بی جهت همسر من تکیه به دیوار نکرد
از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت
گله از سوز دل و سینه و مسمار نکرد
گر چه از ضرب لگد محسن او گشت شهید
در بَرِ دیدۀ من دیده گهربار نکرد
بازویش گشت کبود از اثر ضرب غلاف
تا گه غسل، مرا آگه از این راز نکرد
سیلی از دست عدو خورد مرا تا دم مرگ
واقف از سوز دل و زردی رخسار نکرد
آخر این داغ مرا می کشد ای مرگ بیا
که ز من خواهشی آن یار وفادار نکرد
مرحوم استاد ژولیده نیشابوری
___________________________
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
نور، زهراست و آئینه علی، ذره کجاست
که در این بین فقط عاطل و باطل باشد
برترین خلقت دنیاست،‌عجب نیست اگر
که علی نیز به زهرا متوسل باشد
رو به قبله ست همه عمر، خدایا! غلط است
قبله بایست به سمتش متمایل باشد
اگر این طرز نماز است که او می‌خواند
ترس دارم که نماز همه باطل باشد
دل محال است ولی عقل دلش می‌خواهد
بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد
یک نفر آمده در را به لگد می‌کوبد
پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد
نیمرخ می‌شود، انگار علی آمده است
ماه، دیگر به دلش نیست که کامل باشد
محمدحسین ملکیان 
___________________________
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
پرسید آسمان چه نوشتی که این‌چنین…
گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست
هجده بهار دیدی و در سوگ تو دلم
بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست
ای دل بسوز و بشکن تا باورت شود
حتما دری که سوخته را می توان شکست
بانوی نور در دلتان رنگی از خداست
زیباتر است بر قد رنگین کمان شکست
با هر دری که بعد نگاه تو باز شد
انگار در گلوی علی استخوان شکست
مهدی مردانی
___________________________
نقطه ی ثقل عنایات فقط مادر ماست
باب احسان و کرامات فقط مادر ماست
امه الله ولی سیده ی عالمیان
مادر شیعه و سادات فقط مادر ماست
همه شب پای ورم دار شهادت بدهد
روح طاعات و عبادات فقط مادر ماست
وصف آن زینت گوش و سر گردن این بود
برتر از هرچه مقامات فقط مادر ماست
گر خدا نور سماوات و زمین است به حق
جلوه ی کامل مشکات فقط مادر ماست
مرد اگر بود به والله که پیغمبر بود
وجه رب در همه حالات فقط مادر ماست
امتحان گشته ی حق صابره در هرچه بلا
منشاء سرّ موالات فقط مادر ماست
کربلا وسعت آن ضربه ی سیلی باشد
صاحب کل بلیات فقط مادر ماست
خون مسمار نشان سر نیزه دارد
قبله ی درد و مصیبات فقط مادر ماست
قاسم نعمتی 
___________________________
فقط نه اینکه تو از انبیاء سری زهرا
که با علی و پیمبر برابری زهرا
تو ام احمد و کلثوم و زینب و حسنین
اصالتاً به امامان تو مادری زهرا
بزرگ لفظ حقیریست در بزرگی تان
ظهور و مظهر الله اکبری زهرا
صحیفه ی تو که شد کاتبش امیر کلام
گواست مثل پیمبر پیمبری زهرا
قسم به لیله الاسری تو لیله القدری
قسم به چشمه ی زمزم تو کوثری زهرا
تو کیستی که شبی در قبیله ی کفار
به نور چادرت اسلام پروری زهرا
زمان فتنه که دستان مرتضی بسته است
تو ذوالفقار سخنگوی حیدری زهرا
تو یک تنه، همه ای در مصاف با دشمن
تو کفو شیر خدایی، دلاوری زهرا
درست آخر دنیاست، اول حشر است
اگر که دست به معجر بیاوری زهرا
امیر عظیمی 
___________________________
گیتی آشفته شد از داغ بیان من و تو
شعله زد سیلی آن کوچه به جان من و تو
دست آن ظالم پرکینه ی پست نامرد
ظلم شیطان صفتان داد نشان من و تو
شده پژمرده از آن صائقه روی چو گلت
برق آن پنجه شده رمز خزان من و تو
بر سرپنجه ستادم که بگردم سپرت
مانده در خاطرمان قد کمان من و تو
شرحی از ضربه ی سنگین غصاوت بدهد
سوزش و سرخی آن اشک روان من و تو
روز روشن زچه شد تیره به چشم تو و من
کوچه ی غدبت ما تیره جهان من و تو
مادرا نقش زمین گشتی و ماندم خجلت
ناله از بی کسی است ورده زبان من و تو
ازهمان کودکی ام پیر غم تو شده ام
مانده درسینه نهان راز میان من و تو
تو بکش چادر خاکی به رخ و دم نزنم
تا نسوزد پدر از سر نهان من و تو
می زدی ناله بیا ای پسرم در بر من
چشم گریان خدا شد نگران  من و تو
قامتت مانده کمان از پس آن روز سیاه
رفته در کوچه ز کف تاب و توان من و تو
شده در فرض نمازه یاری شیر خدا
شه مظلوم علی ذکر اذان من و تو
می کنند گریه به حال من و تو ارض و سما
کرده طوفان به جهان آه و فغان من و تو
مادر و کودک دل خسته ای از این همه ظلم
گوئییا هرچه غم است گشته از آن من و تو
می نویسد غم ما “شاکر” پر شعله ی داغ
تا نشیند ز کرم بر سر خوان من و تو
شاکر محمودالکربلایی
___________________________

مریضه ای که شفا می دهد، جواب شده است
فلک به روی سر مرتضی خراب شده است

نفس کشیدن زهرا چقدر قیمتی است
که قدر جان علی، هر نفس حساب شده است

پناه عالمیان حیدر است، اما او
پرش شکسته، پناه ابوتراب شده است

نخی ز چادر او آفتاب شد، اما
غبار، در پی آزار آفتاب شده است

غبار بر روی چادر نشست در کوچه
غبار قاتل خورشیدِ در حجاب شده است

برای صورت او برگ گل ضرر دارد
همان کسی که به او حوریه خطاب شده است

صداق فاطمه را شرم مرتضی پرداخت
برای دادن مهرش، چقدر آب شده است

دلیل شرم علی بال زخمی زهراست
دلیل شرم علی قصه طناب شده است

دو دست دختر او را طناب بعداً بست
امان؛ مسیر غزل مجلس شراب شده است

محسن حنیفی
___________________________

سیلی به روی حضرت خیر النساء زدند
در بین کوچه فاطمه را بی هوا زدند

در کوچه ها حریف علی نیست یک نفر
دستش طناب بسته و از پشت، پا زدند

در بیشه شیر را به طنابی کشیده اند
در پیش دیده ها به گل مصطفی زدند

آتش فتاده بر سر و دستان فاطمه
او را میان شعله ی در، با دو پا زدند

یک حوریه  فتاده میان آتش و دود
سیلی به روی حوریه ی مرتضی زدند

تار است چشم مادر زینب به کوچه ها
او را به پیش دیده ی شاه ولا زدند

گم کرده بود فاطمه در کوچه خانه را
سیلی به روی فاطمه در کوچه ها زدند

با تازیانه ها تن زهرا کبود شد
حیدر بدان که فاطمه را بی هوا زدند

آرمین غلامی
___________________________

با دخترت حرفی بزن تا دِق نکرده
چیزی بگو با این حسن تا دِق نکرده

فکرِ کفن بیچاره کرده زینبت را
با او بگو از پیرُهَن تا دِق نکرده

در شهرِ خود تنها شدن داغِ کمی نیست
همدردِ شَه شو در وطن تا دِق نکرده

با این سکوت اَنداختی از پا علی را
قرآن بخوان  قرآنِ من  تا دِق نکرده

بعد از تو چاهِ شهر همدردِ امیر است
لَب وا کُن اِی آرامِ تَن تا دق نکرده

استادِ روضه روضۀ گودال با تو
حالا بخوان از بی کفن تا دِق نکرده

بانویِ پاکی ها تو را به خاکِ چادر…
ندبه بخوان با بُوالحسن  تا دِق نکرده

حسین ایمانی
___________________________

ما سر نمی دهیم به سامان هیچ کس
جز تو نمی شویم پریشان هیچ کس

تا دامن عطای تو باشد نمی شویم
در عمر خویش دست به دامان هیچ کس

ریزه خور همیشه این آستانه ایم
با ما نساخته است دگرنان هیچ کس

وقتی طبیب ماست طبیب طبیب ها
ما تن نمی دهیم به درمان هیچ کس

مسکین یتیم اسیر نه فرقی نمی کند
خالی نمانده پیش تو دستان هیچ کس

ایمان ما به شرط ولای تو کامل است
پس ما نمی شویم مسلمان هیچ کس

با ماتم تو ما غم دیگر نمی خوریم
این دیده نیست غیر تو گریان هیچ کس

حالا اگر بناست که روضه سرا شویم
بهتر که روضه خوان دل مرتضی شویم

اینقدر آرزوی پریدن بیا نکن
مظلوم عالمم تو علی را رها نکن

تنها چراغ خانه ی من از برم نرو
سوسو نزن نصیب دلم را عزا نکن

این خانه بی تو در نظرم قبرمی شود
با این فراق قبرمرا دست و پا نکن

آخر چرا تو آرزوی مرگ می کنی
پیش حسین دیگر از این کارها نکن

خواب حسین بسته به لالاییت شده
این گونه از حسین، خودت را جدا نکن

سعید پیغمبری
___________________________

زبانِ حالِ میخ در…

میخِ در با من ز درد خویش گو
زان مصیبت با دلی پر ریش گو

گو چه کردی با وفادار علی
از چه خون شد سینه یار علی

گفت آتش کم بزن بر جان و تن
تهمت این جرم را برمن مزن

من به چوب و تخته، دربِ خانه را
حفظ می کردم، من آن کاشانه را

افتخارم بود در بیتِ علی
میخِ در بودم در آن خانه ولی

دشمن مولا مرا شرمنده کرد
من چه گویم داغ دل را زنده کرد

تا به خود من آمدم دیدم چه شد
محسن زهرا میان خانه مرد

 آه آتش گشت همدم با تنم
لال گردم دیگر از این گفتنم

عرش حق شد سرنگون در پشت در
آه، یا  اُمّاه  آمد  از  پسر

فاتح خیبر فتاده بر زمین
زیرِ پا جان امیرالمؤمنین

 فضه بر صورت زند، اسما به سر
این چه خاکی بود شد از ما به سر

مهدی یوسفی نجات
___________________________

با نوکری ات سینه زن شوکت گرفته
هر چه گرفته از همین کِسوَت گرفته

شرکت، میان مجلست دارد قداست
عاشق وضویش را به این نیت گرفته

بی بی دعا کن تا دوباره بازگردد
حال بکایی را که معصیت گرفته

ما هرچه بالا می رویم از فاطمیه است
از روضه ات ایمانِ ما برکت گرفته

هر کس توسل کرد بر خاک قدومت
حاجات خود از مرتضی راحت گرفته

روزه بگیر و باز افطارت عطا کن
حاتم به پشت خانه ات نوبت گرفته

سائل، پیِ کهنه لباست آمد اما
رَخت عروسی از تو بی منت گرفته

شرحِ نماز تو همین بس که نوشتند
وصف کبودی و ورم پایت گرفته

فردا خیالش تخت باشد هر که امروز
دنباله ی کار تو با همت گرفته

نوع اراداتش به مادر فرق دارد…
هر کس که از خطِ ولایت خط گرفته…

در اوج سختی ها خودش فرمود رهبر
در خیمه گاه فاطمه حاجت گرفته

خاک دو عالم بر سرم آخر چه شد که
مادر نشسته قصد قَد قامت گرفته

وقتِ رکوعش خم شد آهسته ولی وای
انگار پهلویش از این بابت گرفته

محمدجواد شیرازی
___________________________

همه خوبانِ جهان عبد و غلامت زهرا
همه عالم شده دلبسته به دامت زهرا

هرکه دارد به جهان رتبه ای و منزلتی
میخورَد غبطه بر آن اوجِ مقامت زهرا

بی علی خلق نمی شد نبی و بی تو علی
لوح و کرسی و قلم خورده به نامت زهرا

هرکه دارد به دلش ذرّه ای از مهرِ تو را
داده جایش به جنان حق زِ کرامت زهرا

کوثرِ جانِ نبی… دختر و هم مادرِ او
زوجه و حامی و هم مامِ امامت زهرا

نخی از چادر تو هر دو جهان ما را بَس
ای امید دو سرا شافعِ امت زهرا

ردِّ پا بر بدنت آتش و سیلی مسمار
همه شد سهم تو در پای امامت زهرا

داریوش جعفری

منبع: yjc.ir