☀️ مذهبی

متن شعر برای مداحی ماه محرم ۱۴۰۰

متن شعر برای مداحی ماه محرم ۱۴۰۰

 

غزل شهریار به مناسبت عزاداری سالار شهیدان (ع)

شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین
 
از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست
مروه پشت سر نهاد، امّا صفا دارد حسین‏
 
مى‌‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از این‏‌ها حرمت کوى منا دارد حسین…
 
او وفاى عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‏…
 
آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌‏کند
عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین‏…
 
دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین
 
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
 
اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بى‏‌ریا دارد حسین
 

__________________________

شعر محمد جواد پرچمی به مناسبت ورود کاروان به کربلا 

سردر این خانه ها با ما و پرچم باخودت
دسته سینه زنی با ما ولی دم با خودت
روزی اشک تمام نوکران هم باخودت
واقعاً دلواپسیم آقا محرم باخودت
از عزاداران آن آقای عطشانیم ما
رفته رفته نالۀ مظلوم دارد میرسد
مادری با کودکی معصوم دارد میرسد
آه آه خواهری مهموم دارد میرسد
خنجر کندی روی حلقوم دارد میرسد
از غم انگشترش پاره گریبانیم ما
چکمه ای آمد کنار پیکرش یابن شبیب
روی تل می زد به صورت خواهرش یابن شبیب
جای او شمر آمده بالاسرش یابن شبیب
آه آه از ضربه های آخرش یابن شبیب
انتهای روضه را زنده نمی مانیم ما

__________________________

غزل مهدی رحیمی به مناسبت ورود کاروان به کربلا

 رنگ عالم شد سیاه
درجهان عاطفه پیراهن غم شد سیاه
تکیه تکیه یاحسین
درغمت پیراهن این شهر کم کم شد سیاه
چونکه بالاتر نداشت
درمیان ماه ها ماه محرم شد سیاه
در مِنا امسال آه
علقمه شد روسپید و روی زمزم شد سیاه
جلد مانند لباس
بر اَمالی و لهوف و بر مُقرّم شد سیاه
پوست درسینه زنی
سرخ شد، شد نیلگون و آخرش هم شد سیاه
بین این رنگین کمان
دل سپید و چشم سرخ و رنگ پرچم شد سیاه
برتن مسلم هم آه
رد تیر و تیغ ها قدر مُسلّم شد سیاه

__________________________

شعر محسن عرب خالقی به مناسبت ماه محرم

 
بازدلشوره‌ای افتاده به جانم چه کنم
تندترمیزند آخرضربانم چه کنم
 
پسرم رفته و چندیست از او بی خبرم
باز هم بی خبری برده امانم چه کنم

آه یا راد یوسف پسرم برگردد
نگرانم نگرانم نگرانم چه کنم

همه ترسم از این است صدایم بزند
دیر خود رابه کنارش برسانم چه کنم

گرگ ها دور وبر یوسف من ریخته اند
پدری پیرم وافتاده جوانم چه کنم

به زمین خورده انار من وصد دانه شده
جمع باید کنم او راو ندانم چه کنم

جگرسوخته ام را زحرم پوشاندم
مانده ام زار که باقد کمانم چه کنم

__________________________

منبع شعر و عکس : yjc.ir

اشتراک در
اطلاع از
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها